تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
کاش اون صبح نمی رسید...کاش فردایی در کار نبود...

خدایا..دلم گرفته از همه ی روزهای اول اردیبهشت.همیشه ماه اردیبهشت رو دوست داشتم چون هر دوتامون اردیبهشتی بودیم اما حالا از این ماه متنفرم چون من رو داغدار عزیزترین کسم کرد.یادم میاد یکی یکی خاطره ها خاطره اخرین دیدارمون.... اه ای خدا ...کاش مرتضای من نمی رفت کاش دوباره برمی گشت کاش....

شب تا ساعت تقریبا 2 بیدار بودیم مرتضی سخت مشغول مطالعه و تمرین پروازی بود.اون شب دو بار خواب پریشون دیدم.تو خواب مرتضی رو دیدم رو به روم ایستاده لبخند میزنه اما ترسی در خوابم داشتم که باعث میشد از خواب بیدار بشم اما تو حالت خواب و بیداری صدای مبهمی به گوشم میرسید که می گفت:بلند شو..بلند شو..

از شدت ترس مرتضی رو بیدارش کردم.از ترس فقط گریه می کردم مرتضی هم برای اینکه اروم بشم دو صفحه با صدای بلند قران خوند.هنوز صداش تو گوشم.وقتی چشامو باز کردم دیدم مرتضی لباس پروازشو پوشیده و صدام میزنه...خانومم پاشو وقت نمازه.طبق عادت همیشگی پشت سرش با هم نماز صبح خوندیم...اخرین نماز باهم بودن...اما هنوز ترس خواب و اون صدا در وجودم بود.

چای اماده کردم.مرتضی بر خلاف روزهای قبل عجله زیادی برای رفتن داشت.پشت هم تمرین پروازشو زیر لب تکرار میکرد. همیشه قبل رفتنش بیشر با هم صحبت می کردیم اما اون صبح پای موندن نداشت.

اماده شد تا در رو باز کنه.گفتم:صبر کن حداقل چایی تو بخور بعد برو..گفت نه دیر میشه باید سر ساعت 6 پای هواپیما باشم.قران اوردم .مرتضی قران رو بوسید مثل بیشتر وقتها سوره توبه اومد.ی نگاهی به من کرد و گفت:الله اکبر بازم توبه اومد..ایه(62 تا72 ) که بعد رفتنش نشستم اون ایه و معنیشو خوندم کار همیشگیم بود..

چادر پوشیدم اومدم بیرون تا بدرقش کنم هوا هنوز تاریک بود.بندهای پوتینش رو داشت می بست نگاهم به مرتضی بود..ای خدا من نمیدونستم این اخرین بار که می تونم ببینمش.. شوخی کردم باهاش گفتم:هیچ وقت جلو دوربین نیستی اگه رئیس جمهور تو پایگاه اومد سعی کن جلو دوربین باشی.خندید و گفت:من جز سربازای گمنامم به خاطر همین قسمت نمیشه.به من گفت:امروز نهار درست کن با هم میریم بیرون.اما دیدارمون و زندگیمون تو اون روز متوقف شد.

مرتضی با یک خداحافظی کوتاه و با عجله رفت...خدایا کاش نمی رفت..استرس و دلهره ای داشتم.تو پایگاه همیشه صدای هواپیما وقت اوج گرفتن خیلی زیاد بود.صدای بلند شدن هواپیما رو شنیدم نگرانیم بیشتر شده بود.پشت هم ایت الکرسی می خوندم تا خوابم برد.حدود ساعت 10 بود تا بیدار شدم فورا به موبایلش تماس گرفتم اما جوابی نمیداد.... پیام میدادم جوابی نیومد...ساعت 12 بود دو تا از دوستام که شوهراشون همکار شوهرم بودن به بهانه مهمونی سرزده اومدن پیشم.رفتارشون مثل قبل نبود از همه چیز اطلاع داشتند.

مدام اصرار می کردن بزن شبکه خبر ببینیم چی میده..تا شاید از طریق اخبار من متوجه بشم.من گوشیم دستم بود پشت سر هم به مرتضی زنگ میزدم پیام میدادم اما جوابی نمی داد.نگرانیم بیشتر شد به دوستام گفتم شوهراتون از مرتضی خبری ندارن اخه امروز مرتضی پرواز داشته نمیدونم چرا جواب نمیده.اونها به بهانه اینکه تو تالار پایگاه مراسم می خواستن منو ببرن بیرون تا از ماجرا با خبر بشم.اما من شک کردم گفتم نه اگه مراسم باشه مرتضی به من می گفت بازم به گوشیش زنگیدم اما جوابی نداد.

به اصرار منو کشوندن بیرون.تو حیاط اون محوطه دوستای مرتضی رو دیدم که سرشون پایین و دارن گریه می کنن.خانوماشون دستمو گرفتن گفتن ی چیزی می خوایم بهت بگیم فقط گریه نکن من قلبم داشت کنده میشد تمام تنم می لرزید گفتن:مرتضی و استادش تو هوا گم شدن هنوز خبری ازشون نیست دارن دنبالشون می گردن.اسمون دور سرم چرخید افتادم زمین نمیدونستم چیکار کنم.با تمام وجودم گریه میکردم به دوستای شوهرم و خانوماشون التماس میکردم منو ببرن ابدانان پیش مرتضی اونها فقط گریه میکردن نمیدونستن چطور به من بفهمونن که مرتضی دیگه رفته...

شب خبر قطعی به من دادن...چه لحظه و روز و شب سختی بود تو غربت شنیدن شهادت و از دست دادن عشقت که تموم دنیام بود حاضر بودم جون بدم واسش اما تو اون غربت کاری از دستم بر نمی امد چقدر سخته.....باورم نمیشد که از دست دادمش دست به دامن کسایی میشدم تا شاید خبر بیارن که زندست.

هیچوقت اون لحظه ها و اون روزهای دردناک از جلوی چشام کنار نمیره.تمام وجودم اتیش میگیره مرتضام عزیزم سوخت خدایا دلم میخواد داد بزنم چرا حسرت دیدنش تو دلم موند.زمان دفنش التماس میکردم بزارین صورتشو ببینم اما به من میگفتن اون سر نداره خدایا دلم داره اتیش میگیره یعنی شوهر خوشگلو خوبم هیچی ازش باقی نموند .حتی یاداوریش منو به جنون میکشونه....خدایا صبر زینبی عطا کن....

 

 




مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید: برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:
بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .
شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:
نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: